۱۳۸۷ آذر ۳۰, شنبه

برای خودم

کوتاه و ساده می گم فقط برای خودم، شاید برای دیگران معنی نداشته باشه.
فردا می تونست یک روز متفارت باشه(هنوز هم می شه ولی... ، پر کردن این سه نقطه خیلی انرژی می خواد)
امروز به یکی از دوستام حسودیم شد، نه اینکه خدایی ناکرده بدشو بخوام، ولی دوست داشتم یک بار حس اونو تجربه کنم .
دوست داشتم بعضی مواقع منطقی فکر نمی کردم، بد هم نیست برای یک مدت تجربشو داشته باشم. زندگی کوتاست.
یک جایی می خوام برم ولی احساس می کنم مهمون ناخوده به حساب میام(ممکنم هست اینجوری نباشه ولی این حس مانع از قدم برداشتن من می شه).
غرور خوبه یا بد؟
من هرموقع یک تصمیم مهم می خوام بگیرم روی یک کاغذ می نویسم. یک ستون خوبها، یک ستون بدها و در پایان هم نتیجه.
این دفعه نتیجش عجیب در اومد. 90 درصد خوبها و 90 درصد بدها. یعنی به عبارتی یا می رسه نوک کوه و یا می افتی ته دره.
شما اگه جای من بودید چگونه تصمیم می گرفتید؟

آفیس ماکروسافت، شنبه ساعت 1:50 بامداد در یک شب برفی

۱۳۸۷ آبان ۱۸, شنبه

خیال خام


تا حالا شده به یک بار متوجه بشین، ایمان و اعتقاد، علاقه و جاذبه، شوق و اشتیاقی که به یک مفهوم،به یک ماهیت، به یک فرد در قالب یک کالبد داشتین سنجیده نبوده. مثل یک خواب خوش می مونه که به یک دفعه پاره بشه. مثل یه ضربه بی مقدمه می مونه.

البته ناگفته نماند زمانی که متوجه این تغییر شدی کلاهتو از خوشحالی باید بندازی بالا. مهم اینه که آدم بشینه با خودش بسنجه که چطور این موقعیت پیش اومد. یک قلم قرمز بگیره دستش، با خودش روراست باشه و به خودش نمره بده.

یه روز یه دوست بهم نصیحت کرد: "خودتو از همه بیشتر دوست داشته باش". من اون کارو نکردم، دوستیمون تموم شد.

ازش ممنونم چون منو به فکر واداشت.

پایبند بودن به این شعار اعتماد به نفس بالایی می خواد. شاید اعماد به نفس کافی نداشتم.

راستی دیشب یه خواب دیدم که اصلا جالب نبود. امروز برام تعبیر شد.

۱۳۸۷ آبان ۴, شنبه

یه نفس راحت

اول بگم که خدارو شکر برای همه پیش آمدهای این چند وقته اخیر.
امروز می شه یک ماه که توی آمریکا هستم. یک ماه پر از حوادث جدید، آدمهای جدید، دیدگاهای جدید....
جالبه که آدم قابلیت تطبیق با شرایط تازه داره.

اگه بخوام تیتروار بگم این یک ماه اخیرو:

-ورود به آمریکا از مرز زمینی Buffalo و گیرهای ماموران گمرک تنها به جرم ایرانی بودن.
-تقریباٌ 8 ،9 ساعت پرواز از Buffalo تا Seattel با یک کانکشن مسخره در Atlanta.
-ورود به Seattle، هوای تاریک، دلهره اجتناب ناپذیر اما احساس انرژی درونی قوی و آماده برای درنوردیدن راه پیش رو.
-گرفتن ماشین Avis Rental یک Pontiac Vibe

-اینجاش جالب بود. باید از فرودگاه تا Redmon (که Microsoft اونجا واقع شده) رانندگی می کردم اون نقشه بدست توی تاریکی شب. بعد اونجا یه جایی بود که درش با یک کد عبور با می شد. درو که باز کردم یک پاکت که روش اسممو نوشته بود دیدم. توی پاکت باز یک نقشه و یک دسته کلید بود که آدرس خونمو نشون می داد. خلاصه به هزار بدبختی رسیدم به خونه.
-یک خونه دوخوابه کاملاٌ مبله به این قرار:


-روز بعد دیدار با Manager ی که تا بحال ندیده بودمش. یه جوون 35 ساله هندی آدم خوبی بود. چیزی که بیشتر هیجان زدم کرده بود دیدن Microsft بزرگ برای دفعه اول بود.


-روز شروع کار. دو روز برامون Orientation گذاشته بودن. وقتی وارد ساختمون شدم اصلاٌ باورم نمی شد. حدود 100 - 120 نفر دیگه هم اون روز کارشونو شروع می کردن.... کمپانی به این بزرگی در این ابعاد نیرو تازه می گیره.

حدود یک ماه که مشغول کارم. چه قدر دانستهای دانشگاه به کمک آدم میاد.

۱۳۸۷ شهریور ۲۳, شنبه

بعضی موقعها

به نظر من جذابیت شخصیت آدم ها توی این "بعضی موقعها" به چشم میاد. بعضی موقعها آدم شاد می شه و همه چیزو آسون می بینه، کارهایی که ازشون اکراه داره و انجام می ده و به طور کلی با یک عنک خوشبینی به دورو برش نگاه می کنه. بعضی موقعها آدم حتی چشم دیدن خودشو نداره، منتظره بقیه قدم اول بردارن و به قول علمای کامپوتر طرز فکرش می شه الگوریتم حریصانه.
توی این بعضی موقعها آدم دوست نداره درست فکر کنه، یعنی اونجوری که دلش می گه فکر می کنه.
بعضی موقعها بر آدم حسد غلبه می کنه و یهو تصمیم های پوچ و مقطعی می گیره.
بعضی موقعها آدم تصمیم می گیره همه چیزشو یک شبه از دست بده
بعضی موقعها آدم این با اینکه می دونه کار غلطی انجام می ده، چشماشو می ذاره روی همو سنجش اون کارو به فردا موکول می کنه.
به نظر من این آدم چندین شخصیت داره، خوب و بد کنار هم...
مهم اینه که خودشو بشناسه و بدونه در هر لحظه بر اساس کدوم شخصیتش رفتار می کنه.

۱۳۸۷ تیر ۲۰, پنجشنبه

Conference Imaging Science SIAM 2008

همیشه با دوستان که صحبت می شد می گفتم شرکت کردن توی کنفرانس های مختلف خوبیش اینه که اولا یه سری آدم عشق علمُ می بینی(یه سری آدم که به انشاء کلاسیک علم بهتر است یا ثروت با تمام قوی پایند موندن) دوماً به این بهانه یه قسمت جدید دنیا رو هم می بینی. بالاخره این تئوری تونستم اجرا کنمُ موضوع تزمو برای کنفرانس SIAM Imaging Science 2008 که توی سندیگو کالیفرنیا بود فرستادم. کنفرانس جالبی بود همه کله گنده های ریاضی قاره آمریکا و اروپا دور هم جمع شده بودن. مثل یک مهمونی بود که مهمونهاش همو سال به سال می دیدن. چیزی که برام جالب اومد این بود که همه با عشق کاریُ که یک سال روش زحمت کشیده بودن گذاشته بودن در طبق اخلاص. هیچ کس ایراد بیجا یا مقرضانه نمی گرفت. اونجا بین پروفسورو استادو دانشجو فرقی نبود. کنفرانس سه روز بود و حدود ۲۵۰۰ نفر شرکت کننده داشت. محل کنفرانس یک ریزورت بزرگ بود که ساختمون های متفاوتی داشت. مثل یک باغ پر از گل بود. خلاصه جای دوستان بسی خالی بود. ما هم فرصتو غنیمت دونستیمو در روز زودتر از کنفرانس رفتم سندیگو.
اگه به صورت فلشبک بهش نگاه کنم این طوری بود:
(مکافات رد شدن از مرز آمریکا(حتی با گرین کارت)
- فرودگاه سندیگو، ساعت ۱۱ صبح، هوای عالی


- برداشتن ماشین ازCar Rental


- رفتن بهIn-N-Out فقط توی آمریکا هستش، باورم نمی شد این قدر شلوغ باشه


- ورود به هتل،‌ یه استراحت، حرکت به سوی La Jolla Beach(خونده می شه: لاهویا)


-دیدن اقیانوس آرام برای اولین بار.


-شام بعدشم هتل،


-فرداش Sea World که یک پارک آبی یا به قولی باغ وحش حیونهای آبی،‌ خیلی خوش گذشت. نمایش دولفین و نهنگ قاتل جالبی داشت مخصوصاً وقتی با دومشون روی تماشاچیها آب می ریختن.


-رستوران ایرونی صدف توی Downtown سندیگو.


-شب هم Pacific Beach.


-فرداش کنفرانس شروع می شد. به سر زدمو رجیستر کردم. بعدش سری جیم زدمو رفتم استخر هتل، فکر کنم بعد سه سال بود که استخر سرباز می رفتم.


-لاهویا، قلیون، ـفرداش دیگه راه نداشت رفتم کنفرانس از صبح تا عصر.


-روز بعد هم که ارئه داشتم، خیلی خوب بود،‌ یه احساس خوبه داره وقتی به انگلیسی برای یک جمع صحبت می کنی


-الان هم که توی قطار هستم به سمت لس آنجلس، می رم که یکی از دوستامو ببینم.




لوگو کنفرانس

نمایش نهنگ های قاتل در Sea World


La Jolla Beach

۱۳۸۷ تیر ۳, دوشنبه

گرفتاریٍ پر از بی حوصلگی

این هفته دیگه هفته آخره، دو سال مسترز، به عبارتی پایان دوران تحصیل(البته برای الان) کی از فرداش خبر داره.
این هفته برام خیلی اهمیت داره. از یک طرف درسمو تموم می کنم و از طرف دیگر سرنوشتمُ برای بعد تعیین می کنم. پس فردا مصاحبه نهایی با ماکروسافت دارم. آدم وقتی از ایران خارج می شه تازه می فهمه جامه عمل پوشوندن به آرزوهاش چه قدر راحت تره.
این یه هفته باقی مونده یه آرامش خاصی داره. یه آرامش عذاب دهنده. شاید بشه تشبیهش کرد به آرامش قبل از توفان.
کمبود انگیزه، احساس ورم کردگی کاذب.
ولی با همه اینها هیجان تموم شدن اینا برام شیرینه. دوست دارم بعدا بشینم خودمو از دید یه شخص ثالث نقد کنم.

۱۳۸۷ خرداد ۲۶, یکشنبه

چریدن برای بقا

وسط این هیرو ویر، کاشف به عمل اومد که جناب مایکروسافت از مصاحبه اول ما راضی بودن برامون مصاحبه دوم ترتیب دادن. بر این شدیم که یه گریزی به دوران پربار لیسانس بزنیم. بعضی موقعا خیلی دلم تنگ می شه برای اون دوران. خیلی دوست داشتم با معلومات الان برمی گشتم به اون روزا. سر کلاس، استادهای دودر، طرز فکر ساده اون موقع،... دوست داشتم اون موقع یکی پیدا می شد راه پیشرو بهتر برام تصویر می کرد.
داشتم می گفتم، درسای اون موقع، برنامه نویسی پیشرفته، برنامه نویسی شیء گرا، سیستم عامل.... کلی شو یادم رفته بود. الان این کاری و که میکنم اسمشو می ذارم چریدن، به عبارتی چریدن برای بقا

۱۳۸۷ خرداد ۲۱, سه‌شنبه

مشغولیت همه جانبه

وب لاگ کم می نویسم..
وقتم به سختی برای خودم می مونه
تز، گوگل، مایکروسافت..... همه همه...
به ظاهر زیاد هم نیستا ولی مشغولیت ایجاد می کنه . مشغولیت همه جانبه
شروع یه مرحله جدید زندگی هست، تجربه شو ندارم
فقط از این خوشحالم که این خودم هستم که برای خودم تصمیم می گیرم
دلم به یه ماه دیگه خوشه، آمریکا بعد هم خونه، بعدِ دو سال ناقابل

۱۳۸۷ خرداد ۱۶, پنجشنبه

Medical Question form


امروز بالاخره رفتم دندودپزشکی برای یک چک آپ کلی. خوشبختانه مشکل خاصی نداشتم. اینو می زارم به حساب ارث خانواده پدری که حداقل توی جنس دندون شانس اوردیم. اول که وارد شدم به این خاطر که دفعه اولی بود که می رفتم اونجا می بایست یه فرم کلی از تاریخچه پزشکی پر می کردم. یک سری سوال بود که نشون می داد آیا فلان مریضی یامشکل و داری یا خیر. منم داشتم با یه اعتماد به نفس مضاعفی همرو نه می زردم و خوشخحال از اینکه وقتی فرم به منشی بر گردونم هیچ اشکالی بهش وارد نخواهد بود. یه دفعه به ذهنم رسید آیا ممکنه روزی بشه که این فرم با ترس و لرز جوری که هزاران مشکل بهش وارد باشه یعنی پر از دزد و مرض پر کنم ؟؟؟ چه احساس بدی خواهد بود!!! چه خوب از این نعمت سلامتی که داره هر از گاهی یاد کنه...
مهرداد در حال تز نوشتن-م.م-

۱۳۸۷ فروردین ۲۰, سه‌شنبه

Ideology

كمونيست: كسي كه دارايي هاي خود را ميان مردم تقسيم مي كند تا متعاقبا همه دارائي هاي مردم را ميان خود تقسيم كند.

سوسياليست: كسي كه نصف دارائي هاي خود را به همسايه مي دهد به اميد روزي كه همسايه هم نصف دارائي هاي خود را به او بدهد.|

مائوئيست: كسي كه گاوهاي شما را تصاحب مي كند تا براي دوشيدن هر يك از آن ها 300 نفر را به كار بگمارد.

كاپيتاليست: كسي كه گاو خود را مي فروشد و به جايش دو گوساله نرو ماده مي خرد تا در آينده زاد و ولد كنند و سرمايه اش چند برابر شود.

فاشيست: كسي كه گاو شما را تصاحب مي كند تا مجبور شويد شير مورد نياز خود را فقط از او بخريد.

نازيست: كسي كه گاو شما را تصاحب مي كند تا در صورت مطالبه اگر از نژاد او نبوديد، خود شما را هم تيرباران كند.

ليبراليست: كسي كه براي ترويج آزادي بيان و عقيده تا آنجا پيش مي رود كه به پيروزي سوسياليست ها يا كمونيست ها منجر نشود.

پوپوليست: كسي كه مردم فقير را با شعار "زندگي بهتر" به دور خود جمع مي كند تا با كمك آن ها كساني كه داراي زندگي بهتري هستند را از سر راه بر دارد.

ديكتاتور: كسي كه از مردم مي خواهد گاو آن ها بايد همانطور شير بدهد كه گاو او شير مي دهد.

امپرياليست: واژه اي طلايي كه همه دولت ها مي توانند بدون نگراني و به بهانه مبارزه با آن ، فقر، بيماري و عقب ماندگي كشور خود را توجيه و حتي يك پيروزي به حساب آورند.

ماركسيست: كسي كه از افكار فيلسوف آلماني "كارل مارکس" پيروي مي كند. يكبار "ماركس" در مواجه با دیدگاه‌ های مختلف پيروان خود گفته بود: "خوب است حداقل خودم می‌دانم كه مارکسیست نیستم!".

هندوئيست: كسي كه مي داند چگونه بايد گاو خود را بيشتر از همسرخود دوست بدارد.